یعقوب بن لیث مردی فقیر و محتاج بود و شغل خانواده او مسگری و به واسطه رشادت و دانایی که داشت به شهریاری رسید.
روزی در ایام سلطنت و حشمت خود بر یکی از اغنیای سیستان خشم گرفت و تمام اموالش را ضبط کرد. تواتگر بیچاره پریشان و تنگ دست می زیست. یک روز نزد یعقوب آمد. یعقوب از روی طعن او را پرسید:
امروز حالت چون است؟
گفت: همچنان که دیروز حال تو بود
یعقوب گفت: دیروز حال من چون بود؟
گفت: همچنان که امروز حال من است
یعقوب در غضب شد و زمانی سر در پیش انداخت و بر خود بجوشید، لیکن بر سر انصاف آمده، او را نوازش نمود و اموالش را بر گرداند.
تا یکی از کم ظرفیت ها به جایگاهی می رسد و دری به تخته می خورد و صاحب جلال و جبروت می شود بر گذشته های خود پشت کرده و فکر می کند موقعیتی که به دست آورده است ابدی و دائمی است و مختار است یه هر ترتیبی که بخواهد و دوست داشته باشد رفتار بکند.
برای کسانی که از مقام و تکیه زدن بر میز ریاست مست می شوند و هر روز ساز جدیدی کوک می کنند باید بدانند که نظر کردن به گذشته می تواند در رفتار و کردار آدمی و تعدیل غرور جا کرده در جان تأثیر مثبتی بگذارد.
یکی از مهمترین اثرات نگاه به گذشته جلوگیری و ممانعت از تکرار اشتباه و خطا است. بسیاری از مشکلاتی که مدیران بدون تجربه و لیاقت و جایگاه با آن مواجه هستند درس نگرفتن از اشتباهات و تکرار آن هاست.
برخی از مدیران بی اعتنا به گذشته، تا به افراد و جوانان نیاز دارند به آنها اظهار وفاداری می کنند ولی تجربه نشان داده است که وفاداری و محبت این قبیل افراد، تو خالی و بدون پشتیبان بوده و در واقع آنها درگیر نیاز هایشان هستند. آن روزی که احساس بکنند دیگر نیازی به این جوانان ندارند وفاداریشان از بین می رود و تبدیل به مهره ای می شوند که چهره واقعی خود را نشان می دهند و جوانان و صفا و پاکی و صداقت آنها را پلی برای رسیدن به اهداف قرار می دهند.
باید در همه حال خدا را فراموش نکرد. کم محبتی ها، نامرادی ها و نامردی ها را فقط با پناه بردن به خدا راحتتر می توان تحمل کرد.
بزرگی گفت: وابسته به خدا شوید
پرسیدم: چطوری؟
گفت: چطوری وابسته به یه نفر میشی؟
گفتم: وقتی زیاد با هاش حرف می زنم و زیاد می رم و می آیم
گفت: آفرین، زیاد با خدا حرف بزن زیاد، با خدا رفت و آمد کن
وقتی یارت خداست، بگذار هر چقدر که می خواهند نارفیق شوند
همیشه با خدا بمان
چتر پروردگار، بزرگترین چتر دنیاست