عید نوروز نزدیک است. بوی بهار کم‌کم به مشام می‌رسد. خوش به حال کسانی که از توانایی مالی برخوردارند و مثل من شرمنده دوستان، آشنایان و اعضای خانواده نیستند. یک‌سال حرف زدیم، امیدوار شدیم و برای بهتر شدن اوضاع زندگی جامعه ولی نشد چراکه گرانی‌ها، احتکار‌ها و در برخی موارد فسادها اجازه ندادند امور براساس روال بچرخد و به نفع ندارها و کم‌درآمدها نرمش نشان بدهد. وقتی حوصله نباشد و زمانی‌که آرامشی بر وجود آدمی حاکم نگردد طبیعی است که در سخن گفتن و اظهار نظر کردن از این شاخه به آن شاخه بپرد و پراکنده‌گویی را مهم تلقی کرده و از هر دری سخن بگوید.
امیدواریم که در سال جدید خیلی‌ها در رو به رو شدن با واقعیت‌ها، رودربایستی را کنار بگذارند و هر حرفی را در جای خود بر زبان بیاورند و از کتمان حقایق و واقعیت‌ها دوری بکنند. گاهی وقت ها یک مطلب، یک جمله و یک اقدام می‌تواند مشت خیلی‌ها را باز کند و نقاب از چهره خناسان کنار بزند. این‌که بعضی‌ها ادای مصلحان و مطالبه‌گران را درآورند و سنگ مردم‌داری و پایبندی به اصول را به سینه بزنند اما در عمل کار دیگری بکنند و عاملی برای ترویج دروغ، تهمت و غرور بشوند نمی تواند قابل قبول باشد.
گفتم: فضول‌باشی بهار نرسیده حساسیت تو قد علم کرده و بلبل زبانی‌ات رونق یافته است. حرف زدن و زمین‌وزمان را متهم کردن کار درستی نمی‌تواند باشد. مدعی هستی که در امور اجتماعی و سیاسی حرفه‌ای هستی ولی باید بدانی که حرفه‌ای شدن به کردار است و نه به گفتار.
فضول‌باشی حرفم را قطع می‌کند و می‌گوید: برخی از رفتارها و چهره‌ها را که می‌بینم دلم می‌خواهد فریاد بزنم و از نامرادی‌ها و نامردی‌ها و دو رنگی‌ها و بی انصافی‌ها حرف بزنم و پرده از چهره‌های کسانی که نقاب بر چهره در لباس دوست بالاترین ضربه‌ها را وارد می‌کنند کنار بزنم.
من از عقرب نمی‌ترسم ولی از نیش می‌ترسم
ندارم شکوه از بیگانگان از خویش می‌ترسم
ندارم وحشتی از یوز و ببر و حمله‌ی شیران
از آن گرگی که می‌پوشد لباس میش می‌ترسم
گفتم: فضول باشی به جای این‌که از دست برخی‌ها ناله سر بدهی و از نامرادی‌ها دلخون بشوی بهتر است که مراقب معاشرت‌هایت باشی و به هر از راه رسیده‌ای اعتماد نکنی.
فضول‌باشی آهی از ته دل می‌کشد و می‌گوید: متأسفانه برخی‌ها توان تحمل موفقیت و رفتار درست و مناسب دیگران را ندارند. این‌که می‌بینیم برای عده‌ای حسود و خود‌بزرگ‌بین حمله به افراد صادق و خدمت‌گزار به یک امر عادی تبدیل شده علت‌اش روشن و واضح است چرا که وقتی برای دیگران لقمه بزرگ‌تر از دهان‌شان باشی آن‌ها چاره‌ای ندارند جز آن‌که خرابت کنند تا برایشان اندازه بشوی.
گفتم: فضول‌باشی حساب کسانی که از سر عقده و حسادت زمین‌وزمان را به‌هم می‌دوزند و کسانی که صادقانه از کمبودها و ضعف‌ها سخن می‌گویند جداست.
فضول باشی که با حرارت بیشتر سخن می‌گفت و هر کلمه از بیخ دلش کنده می‌شد افزود: درویش از ده رانده ادعای کدخدایی کند. آن‌هایی که در جامعه، چندان از جایگاهی برخوردار نیستند با روایت‌های مختلف، با دروغ و تهمت و با قیافه حق‌به‌جانب می‌خواهند خودی نشان بدهند ولی این‌ها باید بدانند که با رفتار و کردارشان آن‌قدر آش را شور کرده‌اند که دیگر خریداری ندارند و آبرویی برایشان باقی نمانده است.
گفتم فضول باشی تو بهتر از من می‌دانی که در تاریکی و غبار، سیمای آدم‌ها نمایان نیست. آدم حرف‌شان را می‌شنود اما چهره‌شان معلوم نیست، ماهیت‌شان ناپیداست و زمانی‌که غبار بنشیند زیرغبار رفته‌ها دوباره باز و شفاف می‌شود و آدم‌ها معلوم و چهره‌ها عریان. جای نگرانی نیست عملکرد انسان‌ها و به‌خصوص آن‌هایی که نان به نرخ روز می‌خورند و در نامردی و زیرآب‌زنی ید طولانی دارندیک روز یقه‌شان را می‌گیرد و رسوای خاص و عام‌شان می‌کند.
فضول‌باشی باعجله می‌خواهد سخنان خود را کوتاه بگوید، فرصتی برای مطرح کردن همه‌ی حرف‌هایش نیست. او می‌خواهد نفرت خود از دروغ و دروغگویان را هم نشان بدهد و می‌گوید: هارکی موراکامی نویسنده ژاپنی جمله‌ی زیبایی دارد که می‌گوید: ”دروغ‌ها چیزهای وحشتناکی هستند، می‌توان گفت بزرگ‌ترین گناهانی که جامعه‌ی مدرن را می‌آزارند افزایش دروغ و سکوت است. گستاخانه دروغ می‌گوییم و بعد زبان‌مان را قورت می‌دهیم.”
آشفتگی در فضای مجازی و حرمت‌شکنی‌ها در سایه دروغ‌گویی‌ها انجام می‌پذیرد. دروغگوها کسانی هستند که نقاب دلسوزی به چهره می‌زنند و خود را نخود هر آش می‌کنند و کشک خود را می‌سایند تا به هدف‌شان برسند. برخورد با دروغگویان می‌تواند در پایان دادن به میدان‌داری و اختلاف‌افکنی‌شان در جامعه مؤثر باشد.

فضول‌باشی محور صحبت‌هایش را عوض می‌کند و می‌گوید: دوست دارم چند کلمه‌ای هم در مورد ورزش و کنگر خرده‌های لنگر انداخته در فوتبال بزنم. او ابتدا به یک ضرب‌المثل اشاره کرده و می‌گوید: در زمان آقا محمد خان قاجار شخصی از حاکم شهر خود که با صدر اعظم نسبتی داشت پیش صدر اعظم شکایتی برد.
صدر اعظم دانست که حق با شاکی است.
گفت: اشکال ندارد می‌توانی به اصفهان بروی.
مرد گفت: اصفهان دست برادر زاده شماست.
گفت: به شیراز برو.
مرد گفت: شیراز دست خواهر زاده شماست.
گفت: خوب به تبریز برو.
گفت: آن‌جا دست نوه شماست.
صدر اعظم بلند شد و با عصبانیت گفت: چه می‌دانم برو به جهنم!
مرد با خون‌سردی گفت: آن‌جا هم مرحوم پدر شما حضور دارند!
حالا عده‌ای در ورزش و فوتبال چنان ریشه دوانیده‌اند که از هر طرف که بنگری جاپای خود را محکم کرده و به خالص سازی پرداخته و امور را به دوستان و آشنایان و اقربا سپرده‌اند. کاری با ورزش و فوتبال ما کرده‌اند که برای فوتبالی‌ها حسرتی بزرگ‌تر از فرصت‌های ازدست‌رفته نیست.
امیدواریم که در سال جدید مسئولین ورزش استان با دیدی وسیع به مسائل بنگرند و با همه توان در راستای عدالت‌جویی و عدالت‌خواهی و عدالت‌گستری تلاش خودشان را متمرکز بکنند. ان‌شاءالله.