رئیس مرکز دایره‌المعارف بزرگ اسلامی با اشاره بر نقش بی‌بدیل عبدالرحیم جعفری در نشر ایران، گفت: عبدالرحیم جعفری برای ملت ما برکت و فرهنگ آفرین هستند و امیدوارم این جلسه، گوشه کوچکی از سپاسگزاری ملت ایران باشد.

به گزارش ایرنا، آیین پاسداشت دهمین سال‌روز درگذشت عبدالرحیم جعفری، بنیان‌گذار موسسه انتشارات امیرکبیر سه‌شنبه هشتم مهر ۱۴۰۴ در مرکز بزرگ دایره‌المعارف بزرگ اسلامی برگزار شد.

رئیس مرکز دایره‌المعارف بزرگ اسلامی با بیان اینکه در بزرگداشت مردی که نهال نشر را در ایران کاشت، این آیین برگزار می‌شود، گفت: عبدالرحیم جعفری در جوانی این نهال را در این سرزمین کاشت، درختی تناور شد و بر سر دوستداران کتاب سایه گسترد. خدمات عبدالرحیم جعفری در نشر ایران نقشی بی‌بدیل داشت.

کاظم بجنوردی با اشاره به اینکه ۲۱ سال پیش و در سال ۱۳۸۳ برای جعفری بزرگداشت برگزار کرده بود، ادامه داد: تمام ناشران بزرگ و اساتید و بزرگان در آن جلسه شرکت کردند، اما چیزی نگذشت که حسودان و افرادی که با پیشرفت کشور زاویه دارند و نمی‌توانند پیشرفت را تحمل کنند، علیه جعفری توطئه و اموال او را مصادره کردند. اینجا بود که من وارد صحنه شدم و نامه‌ای برای مقام معظم رهبری نوشتم و در آن عبدالرحیم جعفری را مهم‌ترین ناشر ایران اعلام کردم.

وی افزود: اما به این بهانه که جعفری یکی از ۱۳۰ سهامداران کتابداران درسی بود، دو سوم اموال او را مصادره کردند. در قم اعلام کردند که او کار نامشروعی نکرده و جز افتخارات ایران است. بعد نامه‌ای برای سیدمهدی خاموشی نوشتم که در آن زمان رییس سازمان تبلیغات اسلامی بود، برای او هم نوشتم که عبدالرحیم جعفری مهم‌ترین ناشر ایران است و اگر مانعی سر راه او قرار نمی‌گرفت، بزرگترین ناشر خاورمیانه می‌شد اما آن‌ اتفاق افتاد و در سال ۱۳۵۸ اموال او مصادره شد.

به گفته بجنوردی بنا به حکم دادگاه، اموال مصادره شده از جعفری نامشروع خوانده شد اما با استناد به مصالحه‌ای که با فشار از او گرفته بودند، این حکم نادیده گرفته شد.

رئیس مرکز دایره‌المعارف بزرگ اسلامی در پایان سخنانش گفت: خواستم بگویم که عبدالرحیم جعفری برای ملت ما برکت و فرهنگ آفرین‌ هستند و امیدوارم این جلسه، گوشه کوچکی از سپاسگزاری ملت ایران باشد.

۲۲ نفری که بعد از مصادره امیرکبیر به این نشر کمک کردند

فرزند عبدالرحیم جعفری با بیان اینکه هرچقدر برای بازپس‌گیری امیرکبیر دوندگی کردند، هیچ نتیجه‌آینده‌ای نداشت، گفت: بجنوردی دو بار به آستان حضرت نامه نوشتند اما جوابی نگرفتیم. امیرکبیر در آن زمان بزرگ‌ترین نشر ایران بود و به تنهایی بیش از سه هزار عنوان کتاب داشتیم.

محمدرضا جعفری با اشاره به اینکه در دهه ۵۰ رشد انتشارات امیرکبیر افزایش یافت، ادامه داد: این موسسه در عمرش یک ریال کمک نگرفت فقط در سال ۵۶ و ۵۷ وزارت فرهنگ ۲۰۰ هزار تومان از ما کتاب خریدند، که بعد از مصادره درباره چرایی همین خرید از ما سوال می‌شد.

مدیر نشر نو با اعلام اینکه با فروش زمین‌های شخصی به انتشارات نقدینگی می‌رساندند، ادامه داد: پول حاصل از معاملات زمین و ملک و فروش زمین در موسسه امیرکبیر ریخته می‌شد و از موسسه برداشت نداشتیم. بعد از چند سال با چاپخانه سپهر شریک شدیم تا سرمایه‌گذاری کنند. کار موسسه امیرکبیر در سالهای ۵۷ و ۵۶ رونق خوبی پیدا کرده بود.

او با اشاره به فعالیت هیات ویراستاری در انتشارات امیرکبیر افزود: باید خوراک ماشین بزرگ چاپ را تامین می‌کردیم، افرادی را استخدام کردیم،  آن‌ها در موسسه ویراستاری را می‌آموختند، این ماشین می‌توانست یک کتاب را در یک دستگاه چاپ و صحافی کند. او ادامه داد: این ماشین چاپ سه میلیون دلار قیمت داشت و ما در سال ۵۷ که همه فکر فرار از کشور بودند، ما قرارداد سفارش این ماشین را بستیم و سفارش دادیم اما وضع موسسه بهم خورد و نشد، اما پیش پرداخت را پس ندادند.

جعفری در ادامه سخنانش به افرادی که بعد از مصادره امیرکبیر به این نشر کمک کردند اشاره کرد و گفت: در دنبال مصادره ای که در امیرکبیر رخ داد، می‌خواستیم حق خود را بگیریم، ۲۲ نفر در این راه به ما کمک کردند:

محمدعلی اردهالی که مدیر اتحادیه ناشران و کتابفروشان آن زمان بود، حاج سید یحیی برقه‌ای که در قم کتاب‌فروشی داشتند، حاج آخوندی، سه برادر مهدی، نصرالله و محمد شاه‌آبادی، حاج حسین کرمانی که از شاگردان امام خمینی(ره) بودند، جلال‌الدین فارسی، مرتضی جزایری، مرتضی پسندیده، نصرت الله امینی، محمد تقی مروارید شاگرد امام خمینی(ره)، حاج حسین عبایی، رضا سقفی، سید روح‌الله خاتمی، پدر خاتمی امام جمعه اردکان یزد، حجت الاسلام محمود دعایی، حاج احمد آذری قمی، میرزا علی اشترخانی، حاج سید محمد موسوی بجنوردی، سید محمد حسن مرعشی شوشتری، حاج محمد جواد حجتی کرمانی و حاج سیدکاظم موسوی بجنوردی بودند که از همه تشکر می‌کنم.

فرهنگ ایران مدیون عبدالرحیم جعفری بزرگ است

مترجمی که نخستین کتاب با عنوان «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» را در انتشارات امیرکبیر منتشر  کرد، با تاکید بر اینکه هیچ‌کسی نمی‌تواند مانند عبدالرحیم جعفری باشد، گفت: بیش از ۴۰ سال گذشت و باعث تاسف است که یک عبدالرحیم جعفری پرورش پیدا نکرد، و دیگر کسی مانند او نخواهدشد.

لیلی گلستان با اشاره به اینکه کتاب «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» را ترجمه کرد، در حالی که هیچ ناشری را نمی‌شناخت ادامه داد: با کمک سیروس طاهباز که یکی از دوستانم بود، نزد جعفری رفتم، او مرا با سن کم دید و گفت که به من اطلاع خواهد داد، کاملا ناامید بودم که دو روز بعد، از انتشارات امیرکبیر با من تماس گرفتند و گفتند به دفتر نشر بروم. جعفری قراردادی را نشان داد و گفت امضا کن و من در حالی که اشک می‌ریختم قرارداد را امضا کردم. آن‌جا بود که مترجم شدم.

او با اشاره به زمانی که امیرکبیر مصادره شد، توضیح داد: دو سال بعد از انقلاب، امیرکبیر مصادره شد و با من تماس گرفتند، و گفتند که به دفتر نشر بروم، وقتی رفتم آقایی با صدای بلند پرسید شما خجالت نمی‌کشید که این کتاب را ترجمه کردید؟ منظورش کتاب «زندگی در پیش‌رو» بود. می‌خواست که کودک داستان را تربیت کنم، آنجا فهمیدم که با چه کسانی طرف هستم. یک روز با من تماس گرفتند و گفتند که به دفتر نشر بروم، گفتند می‌خواهد کتابت را ریشه کنند، گفتم چه کار می‌توانم بکنم؟ گفتند کتاب‌ها را از اینجا بیرون ببرید. کتاب «میرا» بود، همه کتاب‌ها را در صندوق رنو گذاشتم در خالی که من و کارگر گریه می‌کردیم.

این مترجم افزود: تا به امروز ۶۰ کتاب ترجمه کردم و ۳۹ بار رفتم و اصلاحیه‌ها را اصلاح نکردم و مجوز گرفتم.

گلستان با تاکید بر اینکه جعفری الگوی زندگی  است،  ادامه داد: او چاره‌جو بود و فکر می‌کرد که چگونه برود تا به مقصد زندگی خودش برسد. فرهنگ ما مدیون عبدالرحیم جعفری بزرگ است. همیشه حرف خود را به کرسی نشانده است.
به گفته او عبدالرحیم جعفری انسان‌ها را کشف، حمایت و پیگیری می‌کرد.

میلاد کیایی موسیقیدان و آهنگساز در این آیین، خاطره‌هایی درباره جعفری بیان کرد.

در ادامه مراسم، پیام محمد استعلامی و سروش حبیبی خوانده شد و همچنین بخش‌هایی از مستند «در جست‌‎وجوی صبح» ساختۀ مهرداد شیخان به نمایش درآمد.

در پیام محمد استعلامی آمده است: با سلام و سپاس از توجه شما، در مورد یادکرد دهمین سال درگذشت آقای عبدالرحیم جعفری، آفرین به همّت شما! اما اول سلام گرم مرا به جناب محمدرضا جعفری برسانید که چند سالی است چهرۀ مهربان ایشان را ندیده‌ام. در این پنج سال اخیر من فقط هفت روز در تهران بودم و تحمل هوای پاک تهران (؟) را نداشتم که بیشتر بمانم. اما در پاسخ به پیام شما:

۱) برای تهیۀ یک فیلم کوتاه روی منتخب های شاهکارهای ادبیات فارسی: تا هشتم مهر، ما فقط دو هفته فاصله داریم. من هم در مونتریال‌ام. این کار در صورتی ممکن بود که من در آپارتمان نیویورکم و نزدیک بچه‌ها باشم. در آن صورت، دکتر هومن استعلامی با وجود مشغله‌های خودش این کار را با امکانات و تجهیزاتی که دارد انجام می‌داد.

۲) مورد دیگری هم هست که با کتاب «بررسی ادبیات امروز ایران» مربوط است و چاپ چهارم و پنجم آن، که در سال ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵ امیرکبیر انجام داده بود؛ کتاب تاریخچۀ ادبیات معاصر ایران بود از سالهای بیداری تا همان دهۀ پنجاه. در آن، همۀ پیشرفت‌های فرهنگی و هنری عصر پهلوی واقع‌بینانه مطرح شده بود که البته بعد از سال پنجاه‌وهفت دیگر نمی‌توانست تجدید چاپ بشود و گویا باقیماندۀ آن را، غاصبان امیرکبیر به مقواساز داده بودند.

۳) اما دربارۀ منتخب‌‎های مجموعۀ شاهکارها، کاری که برای این برنامۀ دهمین سال می‌توان کرد فقط این است که من آنچه را می‌دانم در چند سطر بنویسم و یکی از عزیزان که درست و روشن بتواند بخواند، آن را برای حاضران قرائت کند:
این مجموعۀ منتخب از شاهکارهای ادبیات فارسی، یکی از برنامه‌های پرحاصلی بوده است که استاد ذبیح‌الله صفا و استاد پرویز ناتل خانلری عاشقانه به آن دل بسته بودند. من در سالهایی که همکار کوچکی در کنار استادان بزرگ بودم، در دیداری با استاد خانلری از لزوم گسترش این مجموعه گفتگویی داشتم و استاد خانلری می‌خواست که این منتحب‌ها را دست‌کم به صد جزوه برساند. عرضۀ حلاّج، باب هفتادودوم تذکرةالاولیاء که شمارۀ هفدهم این مجموعه است، پیشنهاد استاد خانلری بود. یاد آن دو نسل ممتاز استادان ادبیات فارسی به‌خیر که جای همۀ آنها خالی است، و یاد جناب عبدالرحیم جعفری به‌خیر که او هم عاشق ایران و فرهنگ ایران بود و قدر عاشقان دیگر را هم می‌دانست.

خورشیدِ تابانِ فرهنگِ ایران

در یادداشت سروش حبیبی آمده است: زنده‌یاد عبدالرحیم جعفری نه ستاره، بلکه در آسمان فرهنگ ایران خورشیدی تابان بود. از آنچه بود و کرد هرچه بگویم کم گفته‌ام و در همه‌حال تکرار گفته‌ها و نوشته‌های دیگرانی خواهد بود، که او را بهتر از من شناخته‌اند. به‌عقیدۀ من اگر او را راکفلر ایران بدانیم حرف گزافی نزده‌ایم. با این تفاوت که راکفلر همت خود را در بنیادنهادن ستندرداویل (Standard Oil)  و کندن چاه‌های نفت و ساختن پالایشگاه و سیاه‌کردن آسمان با دود و دمه متمرکز کرد و جعفری گرچه ثروت او را نداشت ولی در زمینۀ فرهنگ و کتاب و هموارکردن راه دانشوران و درخشان‌کردن آسمان فرهنگ همت آزمود. با گذاشتن نام این دو در کنار هم متوجه شدم که راکفلر به‌معنی کسی است که صخره می‌شکند و راه می‌گشاید و می‌بینم که جعفری به‌راستی کوه‌شکاف و راه‌گشا بود. آتشی در دل داشت که از هیچ به همه‌چیزش رساند.

بنده معتقدم جوانان ایرانی خوب است زندگی او را برنامه و سرمشق کار و تلاش خود قرار دهند. من اول‌بار او را در چاپخانۀ سپهر دیدم. برادرم بهرام، که در آن زمان تازه تحصیلش را در آلمان شروع کرده بود و برای دانشجویان نوپای ایرانی در آلمان فرهنگ کوچکی تدوین کرده بود که مشکلات راه‌افتادن در کارِ تحصیل را طی سال اول برای‌شان آسان کند از من خواسته بود که اگر می‌توانم این کتاب را در ایران چاپ کنم، که زادراه آنها در سفر به آلمان باشد. این کار در آن زمان در آلمان میسر نبود. من در آن روزها هنوز وارد عرصۀ ترجمه نشده بودم و حتی خیالش در افق ذهنم پیدا نشده بود. تحقیق کردم و دانستم که امیرکبیر بزرگ‌ترین و تواناترین ناشر ایران است. سراغش را گرفتم و به چاپخانۀ سپهر رفتم برای دیدن آقای جعفری رئیس امیرکبیر.

او را دیدم در زیرزمینی که چاپخانۀ سپهر در آن بود. در گوشه‌ای پشت میز کوچکی نشسته بود، حال آنکه به‌خوبی می‌توانست برای خود دفتر روشن و بزرگ و آراسته‌ای داشته باشد، با منشی و ماشین‌نویس و غیره. اما او به قول معروف خاکی بود و ترجیح می‌داد میان کارگران و با آنها باشد و غوغای ماشین‌های چاپ و سروصدای گفتگوی حروفچین‌ها را گوش‌نواز می‌یافت. باری با مهربانی مرا پذیرفت و آنچه لازم بود برایم روشن کرد و توضیح‌های مفصل به من داد و گفت که آماده است که هر کمکی لازم باشد به من بکند. من از همان روز مجذوب او شدم.

سال‌ها بعد که از اولین سفر خود به فرانسه برگشتم، به آستانۀ بوستانِ ترجمه رسیده بودم. یک سال بعد که «بیابان تاتارها» چاپ شد و مقبول خوانندگان افتاد، با مؤسسۀ انتشارات امیرکبیر که زیر نظر رضا، پسر برومند جعفریِ بزرگ اداره می‌شد نزدیک شدم. رضا، دوست دانشمندم آن‌وقت دانشجو بود اما بر انتشارات امیرکبیر هم نظارت می‌کرد و با همکاری و تحت نظر او بود که چند کتاب، ازجمله «خداحافظ گاری کوپر» و دو کتاب «دربارۀ هنر» اثر هربرت رید، (که به‌زودی از کتب دانشگاهی شد) انتشار یافت و بنیاد همکاری من با امیرکبیر قوام گرفت. آن روزها زنده‌یاد دکتر غلامحسین ساعدی مجلۀ ارجمند الفبا را به سرمایۀ امیرکبیر منتشر می‌کرد و به من هم افتخار همکاری داده بود. یک روز که در دفتر رضا بودم، ساعدی آمد و کتابی به من داد و گفت: این را بخوان و اگر خواستی ترجمه کن، رضا هم چاپش می‌کند. این کتاب «آبلوموف» بود اثر ایوان گانچارُف، که اثر بسیار گران‌قدری است و در عرصۀ ادبیات داستانی جهان مقامی شامخ دارد. کتاب «انفجار در کلیسای جامع» را به پیشنهاد خودِ رضا ترجمه کردم. و نیز دو کتاب «روزنامۀ مقاومت» و «ژرمینال» که انتشارشان در آن روزهای وحشت‌بار جسارت بسیار می‌خواست. هیچ‌کس باور نمی‌کرد که این کتاب‌ها جواز انتشار بگیرند. ولی با پشتکار رضا و تیزبینی و دانایی‌اش جواز گرفتند و چاپ شدند و انتشار هریک از آنها برای ما جشنی بود.

باری بعد، که آقای جعفری انتشارات خوارزمی و سازمان کتاب‌های جیبی را نیز به میدان وسیع تلاش فرهنگی خود افزود چند کتاب دیگر نیز، ازجمله «تاریخ اجتماعی سیاهان آمریکا» و «هاییتی و دیکتاتور آن» و «پرتغال و دیکتاتوری آن» و «ژاپن» نیز گلمیخ‌هایی بود که پیوند همکاری مرا با جعفری‌ها استوارتر کرد. کتاب‌های بزرگی چون چهار جلد «امثال و حکم» دهخدا، شش جلد «فرهنگ معین»، چهار جلد «برهان قاطع» و «شاهنامۀ» بزرگ امیرکبیر ازجمله جواهرات گران‌بهایی‌اند که من از امیرکبیر دارم و طی چهل سال دربه‌دری هرگز از خود دورشان نکرده‌ام. هزار افسوس که روزگار قدر این دو وجود عزیز را ندانست و خدمات آنها را با درشتی پاسخ داد. امیدوارم که خدا به رضا، این بازماندۀ دانشمند آن پدر بزرگوار، که با شکیبایی عجیبی هرطور بتواند به خدمات فرهنگی خود ادامه می‌دهد توفیق کامل عطا کند. روح آن پدر شاد و عمر این پسر دراز باد.

عبدالرحیم جعفری نقش ناشرانه خود را ایفا کرد

در ادامه این مراسم عبدالحسین آذرنگ مدیر گروه مفاهیم جدید و تاریخ معاصر مرکز دایره‌المعارف بزرگ اسلامی متن زیر را خواند:
گرامی می‌داریم یاد بزرگ‌مرد نشر کتاب در ایران را.

عبدالرحیم جعفری و دستاوردهایش به تاریخ پیوسته است و تاریخ روایتی یکسان و ثابت ندارد. هرگاه و هرجا که گفتمانی یا تعریف مقوله‌ای تغییر کند، یا عامل انسانی به هر علتی تعریفی را تغییر دهد، تاریخ‌ها و تاریخچه‌های آن مقوله هم تغییر می‌کند. هم‌اکنون شاهد مستقیم تغییر در تعریف نشر هستیم. هوش مصنوعی بنیادهای اصلی را که نشر روی آن‌ها می‌ایستد، در معرض زلزله‌های خود قرار داده است. نه پدیدآورنده تعریف پیش را دارد، نه مخاطب، نه ناشر و نه تولید محتوا و نه کاربرد. در پرتو این تغییرات جایگاه ناشران هم در تاریخ نشر تغییر می‌کند و لاجرم بازنگری به جایگاه‌ها و دستاوردها اجتناب‌ناپذیر است.

عبدالرحیم جعفری ناشر عمومی بود. مخاطب نشر عمومی در هیچ‌کجا ثابت نیست و عامل‌های مختلف و متعدد بر گرایش او به خریدن و خواندن کتاب تأثیر می‌گذارد؛ حال آن‌که نشر تخصصی پدیدآورندگان، خوانندگان، کاربردها و بازارهای کم‌وبیش ثابت خود را دارد. به‌همین‌سبب است که نشر عمومی برای بقا و تداوم به سیاست‌ها وبرنامه‌های انتشاراتی انعطاف‌پذیر، مبتنی بر پیش‌بینی و هشیار به همۀ تحولات و به عامل‌هایی نیاز دارد که بر خریداران و خوانندگان کتاب تأثیر می‌گذارند. هم‌چنان که در این روزها شاهد ظهور نسلی در جامعۀ خودمان هستیم که نیازهای دیگری به محتواها دارد. بخشی از آن، خوانندۀ جدی تا سرحد حرفه‌ای است، سلیقه‌ها و گرایش‌های دیگری دارد که تحت تأثیر نگرش‌های او به آینده و توقعات او از همه‌کس و همه‌چیز است.

عبدالرحیم جعفری را در فضا، حال‌وهوا، دورۀ زمانی و در مسیری باید دید که جامعۀ ما در دهه‌های ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ تا آستانۀ مقدمات انقلاب ۱۳۵۷ با آن روبه‌رو بود. در آن دورۀ حدوداً ۲۵ ساله، نسلی از کارآفرینان، مبتکران، راه‌گشایان و دوران‌سازان به صحنه آمدند که ازقضا ما در همین مرکز دائرةالمعارف به مطالعه و بررسی آن‌ها می‌پردازیم، به قصد معرفی کردن آن‌ها و شناساندن دستاوردهایشان، در آثاری که این مرکز منتشر می‌کند. اعضای این نسل، که هر کدام ویژگی‌های فردی و شخصیتی خود را دارند، در چندچیز، به‌ویژه در ساختن و ساختن اشتراک دارند. عبدالرحیم جعفری از خانواده‌ای تنگدست برخاست و از نوجوانی کارگری کرد، با غلبه بر دشواری‌ها و مانع‌های بسیار نشر کوچکی را به راه انداخت و به استقلال عمل دست یافت. سپس به یاری هوش و شم عزیزی‌اش، همراه با جسارت و مخاطره‌پذیری و آزمون و خطا، راه خود را یافت. بنده چون دربارۀ نشر و ویرایش مطالعه و جست‌وجو می‌کنم، در بررسی شیوۀ کار شمار بسیاری از ناشران بزرگ و موفق خارجی، به‌ویژه ناشران دوران‌ساز غربی، جسارت، مخاطره‌پذیری و پیش‌رفتن از زمان خود را در همۀ آن‌ها، بدون استثنا می‌بینیم. شماری از آن‌ها در تشکیلات‌شان واحد بررسی، پژوهش و بازارسنجی داشتند. عبدالرحیم جعفری چنین واحدی در اختیار نداشت و ناشران ایرانی هم هیچ‌کدام بر پایۀ مطالعات لازم برای نشر تصمیم نمی‌گرفتند و عمل نمی‌کردند. مؤسسۀ انتشارات امیرکبیر در سال‌های واپسین فعالیتش بود که چرخۀ نشر خود را کامل کرد و به سمتی رفت که اگر قیچی روزگار رشتۀ اُمورش را نمی‌بُرید، به مؤسسه‌ای تبدیل می‌شد که با ناشران کامل روزگار خود همانند می‌شد.

به‌هرحال، عبدالرحیم جعفری نقش ناشرانۀ خود را در همان دوره‌ای که عرض کردم با این اقدامات ایفا کرد؛ تشخیص نیازهای مخاطبنش، دسته‌بندی مخاطبان و انتشار کتاب‌های مناسب آن‌ها و سپس رفتن به سمت مجموعه‌سازی و متناسب‌ساختن محتوای هر مجموعه با قشرهای مخاطب همان مجموعه‌ها. از این مجموعه‌ها نام نمی‌برم و از شمار کتاب‌هایی که منتشر کرد یاد نمی‌کنم. تفصیل این‌ها در کتاب او با نام در جست‌وجوی صبح آمده است. قصدم اشاره به قدرت تشخیص و راهبرد (استراتژی) انتشاراتی مردی است که در روزگار و در صنف خود کم‌نظیر بود.
عبدالرحیم جعفری وطن‌دوست بود و پیشرفت و اعتلای ایران از آرزوهای عمیق او بود. این را نه‌‎فقط براساس آن‎چه درباره‌اش نوشته‌اند، یا بررسی مستقیم دستاوردها و فعالیت‌هایش می‌گویم. در دیدارها و گفت‌وگوهایی که با او داشتم، عواطف درونی‌اش را حس می‌کردم. نزدیکانش به او آتقی می‌گفتند. تقی نام کوچک میرزا تقی‌خان امیرکبیر. عبدالرحیم جعفری نام مؤسسه انتشاراتی‌اش را امیرکبیر گذاشته بود، از سر عشق به آن مرد وطن‌پرست، و همپا با توسعه و رونق انتشارات امیرکبیر، این راهبرد را دنبال کرد که پوشش نشرش همۀ طبقات و قشرهای جامعۀ ما را دربربگیرد و کتاب از همۀ راه‌های موجود و ممکن، و در هر نقطه‌ای از کشور که امکان جذب ذاشت، به دست خوانندگان برسد.

در دوره‌ای که مسئولیت تولید و پخش کتاب‌های درسی مدارس را برعهده داشت و به وضعیت نابسامان آن پایان داد، شب و روز نداشت. آن‌چه بنده از نزدیک دیدم، غم و رنج و همۀ ناملایمات و محرومیت‌هایی بود که در دورۀ اول زندگی‌اش چشیده و دیده بود. او با حس و عاطفه‌اش کار می‌کرد، و نه به صرف وظیفه‌ای حرفه‌ای. کسی را پیدا کردم که عبدالرحیم جعفری از طریق او به عده‌ای نیازمندِ آبرومند کمک مالی می‌کرد، بدون آن که جز آن واسطۀ خیر کسان دیگری باخبر باشند. محتاجانی به بانک کارگشایی می‌رفتند و چیزهایی را گرو می‌گذاشتند تا وامی بگیرند و به زخم‌شان بزنند. او به‌طور ناشناس این‌ها را شناسایی و کارگشایی می‌کرد. او رنج تهی‌دستی را تا مغز استخوانش حس کرده بود. آرمان‌خواهی، بلندپروازی و وطن‌دوستی عبدالرحیم جعفری ریشه‌های عمیق و عاطفی داشت.

کتاب جست‌وجوی صبح را پیش از آن که منتشر کند، به چند تن از افراد معتمدش داد که بخوانند، نظر بدهند مبادا خطایی یا سهوی از زیر قلم او در رفته باشد.

با من هم در این‌باره حضوری صحبت کرد و من هم یکی از همان کسانی بودم که کتاب را پیش از چاپ خواندم و چند پیشنهاد دادم که با سعۀ صدر، گشاده‌نظری و بزرگواری پذیرفت، درحالی‌که در همان زمان در حکم فرزندش بودم. و این هم یکی دیگر از خصلت‌های شایستۀ احترامش بود. کارکنانش را تک‌به‌تک و با ویژگی‌‎هایشان می‌شناخت و آن‌‎هایی را که توان، جربزه و استعدادی داشتند، برکشید. مقایسه کنید با شمار کثیری از مدیران امروز که حتی نام زیردستان‌شان را نمی‌دانند، تا چه رسد به ویژگی‌هایشان.

در این مجال اندک فرصت پرداختن به جنبه‌های دیگر کار و شخصیت او نیست. دور کردن او از دستاوردهایش نکته‌ای نیست که در تاریخ نشر ایران به فراموشی سپرده شود.

فرزند او رضا جعفری که از نوجوانی با نشر پدرش بزرگ شد، عصاره و چکیدۀ فن، فرهنگ و هنر ناشری است. نظام انتشاراتی، نظام آموزشی و نظام پژوهشی کرخ‌تر و بی‌انگیزه‌تر از آن است که این عصاره و چکیده را عامل انتقال دانش فنی نشر به نسل علاقه‌مند، نسل آگاه به اهمیت و تأثیر نشر بر فرهنگ و توسعه قرار بدهد. امیدوارم نوۀ عبدالرحیم جعفری، موسوم به عبدالرحیم ثانی، سنت خانواده را ادامه بدهد و غنی و غنی‌تر کند، و نیز سازگار با تحولات کنونی نشر در جهان؛ همان‌گونه که در چند جای جهان خاندان‌هایی را سراغ داریم که سنت ناشری را نسل در نسل حفظ کرده و ادامه داده‌اند.

به خانوادۀ جعفری ادای احترام می‌کنم و بار دیگر یاد عبدالرحیم جعفری را گرامی می‌دارم. نام و یاد خادمانِ صادقِ فرهنگِ ایران زمین جاودان می‌ماند.

فروشگاه امیرکبیر به کارمندان دولت کتاب قسطی می‌فروخت

یک مترجم با اشاره به اینکه هیچ وقت عبدالرحیم جعفری را از نزدیک ندیده است، گفت: وقتی ۱۴ ساله بودم کتاب «افسانه‌های ملل» را برای امیرکبیر بردم. هیچ وقت افتخار ملاقات و همکلامی با عبدالرحیم جعفری را نداشتم به همین دلیل موضوع صحبتم را شخصی‌تر کردم. درست است که من بنیان‌گذار امیرکبیر را نشناختم اما شگفت‌آورترین خاطرات کتابخوانی من مرتبط با موسسه امیرکبیر بود و به همین دلیل برخی از این خاطرات را به اشتراک می‌گذارم.

کاوه میرعباسی با اشاره به امکان خرید قسطی از فروشگاه‌های امیرکبیر، توضیح داد: موسسه امیرکبیر یک امکان خوب داشت و به کارمندان دولت به شکل قسطی کتاب می‌فروخت، روزی پدرم مرا به یک فروشگاه امیرکبیر برد و اجازه داد هر چقدر که می‌خواهم کتاب بخرم، این برای من شاذی‌آفرین بود، تعدادی کتاب‌های نو و یک‌جا به اندازه تمام  ‌تابستانم خریدم.

بازدیدها: 3